جدول جو
جدول جو

معنی طپق زدن - جستجوی لغت در جدول جو

طپق زدن
(خوَدْ / خُدْ سَ کَ دَ)
طپق زدن اسب. از مچ پای لغزیدن. به هم سائیدن دو مچ پای از داخل.
- طپق زدن زبان، حرفی را بجای حرفی دیگر ادا کردن، چنانکه ’لام’ را بجای ’را’
لغت نامه دهخدا
طپق زدن
نادرست نویسی تیغ زدن کند زبانی تپق زدن
تصویری از طپق زدن
تصویر طپق زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طنز زدن
تصویر طنز زدن
طعنه زدن، مسخره کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
داعی الاسلام در ذیل ’تپق’ آرد: بند شدن سر سم چهارپا بزمین هنگام رفتن بطوری که نزدیک به افتادن شود. (فرهنگ نظام). از کلمه ترکی تپق، بمعنی غوزک پا. از اشتالنگ لنگیدن. تپق زدن پای آدمی یا ستور، از مچ و مفصل اشتالنگ خم شدن. لنگیدن دفعی و ناگهانی از اشتالنگ. از غوزک پا لنگیدن یا لغزیدن. پیچ خوردن مچ پای و فروافتادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، تپق زدن زبان، چیزی جز مراد و مقصود از زبان جاری شدن. بی اراده بیرون شدن کلمه از زبان. (یادداشت ایضاً) ، تپق زدن زبان، لکنت آن. شکوخیدن زبان. بعضی حرف را بدل بعض دیگر آوردن مانند راء بجای لام: لفتم، بجای رفتم. (یادداشت ایضاً). رجوع به تپق و طپق زدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
طاق ساختن. ساختن بنای طاق را. تسقیف. سقف زدن
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ تَ)
آرامش زن با زن. سحق. مساحقه. رجوع به طبق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چپه زدن
تصویر چپه زدن
دست زدن، کف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
دم زدن چنگ زدن گپ زدن سخن گفتن حرف زدن دم زدن: غلامی که دگر دریا ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری در نهاد... غلام را بدریا انداختند. باری چند غوطه خورد و باخر مویش گرفتند... چون بر آمد بگوشه ای بنشست و نطق نزد. اما در نسخه فروغی آمده: چون برآمد بگوشه ای بنشست و قرار یافت: ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند که همچو صنع خدایی ورای ادراکی. (حافظ. 324)
فرهنگ لغت هوشیار
نجک زدن وا داشتن، سیخ زدن به ستور فشاردادن نجق بعضوی ازستور برای تند رفتن وی، کسی رابکاری واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنز زدن
تصویر طنز زدن
طنز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
در این چامه میرخسرو: چون به پنجم سپهر کرد آرام طرقو زد چو چاوشان بهرام راه دهید گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعن زدن
تصویر طعن زدن
نکوهش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبق زدن
تصویر تبق زدن
آماس اندام اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبل زدن
تصویر طبل زدن
تبیره زدن طبل نواختن طبل فرو کوفتن، دعوی کردن بالیدن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
زلغ زدن چل زدن انجام دادن عمل جلق. توضیح این عمل بین دو زن بوسیله مالش اعضا تناسلی انجام شود آنرا طبق زدن نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تپغ زدن کند زبانی تپق زدن زبان کسی. گرفته شدن زبان او نادرست ادا کردن کلمات: (فلانی زبانش تپق زده بجای طفل (طلف) گفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
نمودار شدن برق در هوا، جهیدن برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
برغو زدن، کرنا زدن نواختن بوق، گوز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریق زدن
تصویر ریق زدن
ریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاق زدن
تصویر طاق زدن
تاک زدن آسمانه زدن گنبد زدن طاق ساختن سقف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است تبگ زدن هماغوشی زنان و همسایی تبگ های خویش مالیدن دو زن شرم خود را به یکدیگر سحق مساحقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجق زدن
تصویر نجق زدن
((~. زَ دَ))
کسی را به کاری واداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرق زدن
تصویر فرق زدن
((فَ رْ قْ. زَ دَ))
سر نهادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طعن زدن
تصویر طعن زدن
((~. زَ دَ))
سرزنش کردن، به سخن کنایه کسی را رنجاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طبق زدن
تصویر طبق زدن
((طَ بَ. زَ دَ))
مالیدن دو زن شرم خود را به یکدیگر، سحق، مساحقه
فرهنگ فارسی معین
هم جنس بازی کردن، سحق، مساحقه کردن (زنان)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
Beep, Honking
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
Electrify, Zap
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از طرح زدن
تصویر طرح زدن
Sketch
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
электрифицировать , ударить электрическим током
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
издавать звуковой сигнал , гудящий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از طرح زدن
تصویر طرح زدن
эскизировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
elektrifizieren, elektrisieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
piepen, hupend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از طرح زدن
تصویر طرح زدن
skizzieren
دیکشنری فارسی به آلمانی